انگار قسمت خودش بود .
هیچ وقت همراه خودم نمی آوردم .
انگار که نه یقین دارم که قسمت خودش بود .
تسبیحی که از کربلا گرفته بودم را .
+ رفیقان میروند نوبت به نوبت خوش آن روزی که نوبت بر من رو سیه افتد .
+ دارند همه میروند کربلا اما ... من روسیاه مانده ام در گناه .
یک گوشه میرویم و فقط گریه میکنیم
حالا که کربلای تو روزی ما نشد!